مستثني !
نوشتهء امام عبادی نوشتهء امام عبادی

داستان (سرگذشت واقعي) :

مستثني !

 

 

از پاکي ش

از قلب با صفا

و عفت ذاتي ش

کبوتران فرشته خدا

برلب بام منزل او

به حسادت نشسته اند

که چرا اين دختر از آنها پاکيزه تر است ؟

***

 

آفتاب از گرمي و تابش اش طبعيت را هميشه زنده مي دارد و نمي گذارد که نباتات و گياه ها و گلهای نا رسيده و ناشگفته،پر پر شوند.شمع هم خود مي سوزد و به دگران روشنايي مي دهد و نمي گذارد انسانها در تاريکي دلگير شوند.

و اين دختر،اين خواهر فداکار،چون يکي فرشته بروی زمين،مانند آفتاب به همه مهربان و مانند شمع خود ميسوزد و اطرافيان خود را از تاريکي نجات ميدهد.او در کشور امريکا با نيمه ای از فاميل زنده گي دارد.

در سال 1368 خورشيدی،هنگامي که از دهليز پياده رو سرک شهر نيويارک عبور مينمايد،تا نامه های تحرير شده اش را به آدرس نيمه ای ديگر فاميل که هنوز در وطن و کابل بسر مي بردند،پست نمايد،که به ناگاه يکنفر امريکايي شراب خورده،از چراغ سرخ با موترش بسرعت ميگذرد و اين دختر بي پناه افغان را در نيمه دهليز پياده رو زير عرابه های موترش مينمايد و جابجا دو پای او را از عينک زانو ميشکناند.پوليس و همه رهگذاران و عابران،مرد امريکايي را ملامت مينمايند و قرباني نيمه جان و بيهوش او را به يکي از شفاخانه های نزديک مي رسانند.

اگر در هنگام عمليات داکتر باوجدان مسلمان امريکايي(مصری الاصل) بسر وقت او نميرسيد،جراحان ديگر در فيصله،آن بودند که عينکهای زانو هر دو پای بکلي ميده شده ای او را که قابل تداوی نمي باشند،مجبوراً و ناچاراً از عينک زانو به پائين قطع نمايند.مگر دستان معجزه گر متخصص و جراح مصری بکار افتاد و بعد از سپری نمودن ده ساعت عمل جراحي،پا های اين دختر بهشتي! و بيگناه را از قطع شدن نجات داد.بعداً او (جراح) به مريض اش گفت که او مانند ساعت ساز ماهريکه به کمک ذره بين،پرزه جات کوچک ساعت را روی و در لای يکديگر ميگذارد و ترميم مينمايد،وی نيز پارچه های شکسته ای استخوانهای دو عينک زانوی او را با هم چنان پيوند نموده و عمل کرده است .با سپری شدن مدت يکسال و اندی در بالای بستر شفاخانه و منزل و مراقبت های جدی،اين خواهر به کمک چوبهای زيربغل به راه رفتن آغاز کرد،اما نه عادی،نه نورمال،بلکه لنگده و معلول تا اخير زنده گي و بخصوص در هوای سرد تحمل درد را کشيدن .

محاکمه و بيمهء صحي مرد امريکايي،متخلف را به پرداخت پول دورهء معلوليت زنده گي دختر مهاجر افغان مکلف ساخت و اين وقت مصادف بود با سوختن و ويران شدن کابل،پايتخت کشورش بدست تنظيمي های فاسد که بخاطر لاش قدرت و چوکي ارگ،بجان يکديگر چنان افتيده بودند که هرچند خون ميريختند و خون ميخوردند،سيری نداشتند و هرچه شهر کابل را از چهارطرف به راکت و توپ مي بستند و خاک و دود آنرا به آسمان بلند مي کردند،بسنده نبودند،که در آن صحرای محشر! نه مادر طفل اش را پيدا ميتوانست،و نه طفل مادر را.و بنا چار هر کي توان راه رفتن داشت،خود را از هرراه و بيراهه،از آن بدحادثه نجات داد و راهي کشورهای اجنبي و بيگانه شدند تا اقلاً جان و ناموس خود را از چنگال وحشيان جنگ،که همه کوهي و جنگلي بودند،حفظ نمايند.

از آنجمله دو برادر اين دختر دردمند با زن و اولاد هايشان به کشور روسيه پناه بردند و يک برادر با فاميلش بگرمستان پاکستان با تنها يک پيرهن –  تنبان،جان به سلامت رسانيدند.

روسها که با شکست جنگ سرد تازه قدر دالر امريکايي را يافته بودند،کرايه خانه ها و اپارتمانهای شانرا به دالر مطالبه مي نمودند و آن پاکستانيهای رذيل و دال خور،که با بربادی کشور افغانستان و سوختن کابل به آرزوی شوم ديرينهء خود رسيده بودند،کرايه خانه های گنديده و تنگ وترش شان را سال پر و پيشکي طلبگار بودند.در آن حالت اکثراً جدا شدگان اجباری از کابل که با پشت و مشت خالي بدآنجا ها رسيده بودند،نه توان پرداخت کرايهء دالری به روسها را داشتند،و نه سالپر را به پاکستانيها.چشم اميد شان به خدا و آن وابستگاني بود که در کشورهای غربي و امريکا قرار داشتند.و اينگاه ،پول نسبتاً هنگفتي در بدل معلوليت پاهای دختر مهربان مقيم امريکا رسيده بود.اولاً به برادران خورد و کلان و خواهرزاده ها و فاميل های شان،با چوچه ها و بچه هايشان تبريک و شادباش گفت،که جانهای شان،ناموسهای شانرا از آفت جنگ و تجاران دين نجات داده اند و به گوشه و بيشه ای نسبتاً مصئون رسيده اند،ثانياً با اطمينان و از ته ای دل به همه اعضای فاميل گفت : تا توان دارد از کمک و معاونت برای بقای زنده گي شان در اين کشورهای که از بد حادثه رسيده اند،دريغ نخواهد کرد.

بلي ! در اثر جنگهای وقفه يي و دوامدار «مجاهدين» اين ناجيان دروغين اسلام،کابل بکلي ويران شد و پلهای عقبي برای بازگشت ديگر وجود نداشتند.زنده گي کردن فاميل ها با بچه های خورد در کشور های همجوار افغانستان مثل روسيه و پاکستان و ايران و تاجکستان،روز بروز گرانتر و مشکلتر ميشد،و برای برون رفت از اين کشورها و آمدن به امريکا و غرب هم،ديگر با ختم جنگ سرد،سفارتهای اين کشورها به پاسپورت های افغاني ويزه و اجازهء رفتن نمي دادند.

يگانه راه بيرون رفت،راه قاچاق انساني بود، و بيرون کشيدن 24 نفر اعضای فاميل،پول هنگفتي بکار داشت و خرج بيرون رفت شماری را بوسيله قاچاقبران و مصرف بيرون امدن عده ای ديگر را توسط دلالان اسپانسر با دل باز و فداکارانه همين خواهر معلول،همين دختر فداکار استثنايي معيوب،بدوش گرفت و موفق هم شد .

و اين واقعيت انسان است و انسانيت بما درس آدميت و شرافت مي دهد،و اين واقعيت آفتاب است که بهمه گرمي،نمو و رشد ميدهد،و اين واقعيت همان شمع است که خود ميسوزد و ديگران را از تاريکي ها نجات ميدهد.شايد در شرايط بد افغانستان باشد انسانهای همچو اين خواهر،که برای نجات در راه مانده گان! و وابستگان شان از چنين کمک دريغ نورزيده باشند،اما اين ديگر استثناست که دختر جوان که هيچ لذت دنيا را نديده و از پول پای شکسته و ذخيرهء دوران پيری و زهيری اش چونان بيدريغ،چونان خالصانه به وابستگانش کمک کرده باشد .

و اين اسطوره بدان نگاشته شد : يکي که حرمت و قدرداني آن فداکار خواهر تا اندازه ای معناً ادأ شده باشد.

دو که : تا باشد قصهء اين واقعيت بديگر افغانهای ما مثال شود،تا در صورت توانايي مادی از چونان معاونت در راه درماندگان شان،دريغ نورزند./

 


br>
حميده عبادی

اهدأ به خواهر عزيزم حميده عبادی

 

خواهر !

وقتي،قصه سخاوت اترا

از خود گذری،اين حکايت اترا

به رفيقانم،

به نزديک دوستانم

و بعضي دورترانم

ميکردم

باور شان نميشد

که يکدختر

يک بشر

چنين سخاوتمند باشد ...

در اين زمانه،

در اين سرزمين غرب،دنيای بيگانه

و در اين بازار مکاره ی پول و پيسه

که پول و پيسه

عزيز جان و وجدان مردمانست

چنين از خود گذر،

چنين فداکار

و چنين سعادتمند باشد به بشردوستي .

و قصه ام را

ساخته ای برادر خواندند به حق خواهرش

و قهقه خنديدند،

گفتند : برادر مست کرده و خورده شراب

يا که بنگ نوشيده ست بدون آب

يا که به «امستردام»شبانه رفته،

هيروئين و چرس کشيده بيحساب

که چنين ياوه مي گويد،

که چنين سخن بي پايه مي گويد

کيست در اين زمانه،

کز جيب خود کند مصرف

چنين به خروار

آنهم از ذخيره ای پيری ش

آنهم از دوران زهيری ش

نه يک هزار بحساب دالر

بل هزار،هزاران دالر  .

و اين بگفتند هرکدام بلند شدند از جاه هاشان

عقب نديدند و رفتند پي کارهاشان

حتي نگفتند با امان خدا .

***

مگر،بعدی چندی ديگر

يکروز،بين شام و ديگر

يک، يک از آن رفيقانم

از نزديک کسانم

حتا بعضي از دور ترانم

آمدند نزد اين برادرت

به عذر خواهي

و به عفوه تقصيرات .

و گفتند که ما پرسيديم

از رفيقان دگر

از دوستان دگر

حتا از دور تران دگر

در باره آن خواهر تو

آن فرشته ياور تو

همه گفتند که گپ برادر به حق خواهرش

حق و راستي ،

نه جفنگ است

و نه ز حالت بد مستي،

کان انسان،

کان غني از وجدان

از پول پای شکسته ش

خرد و کلان را

افتاده در بيابان را

از چاه و چاله کشيده براستي

به اين شمار بيست و چهارنفر بي پناه

به اين حساب 24 انسان در راه مانده بيگناه

و تمام اين وابستگان را

حتي يک انسان دورتر و پا در هوا را

به کشورهای مترقي رسانيده ست

و يکايک را به مسير خوشبختي رسانيده ست .

و برعلاوه

آن جنتي خواهر

به بچه ماما

مشهور به لالا

که حق مادر ما را

که هم حق بزرگ خواهر ما را

خورده ست سربالا

پيوسته کمک نموده ست

به نام بشر دوستي

و اين صفت والا .

***

قصه کوتاه

که آن رفيقان من

آن دوستان من

حتي آن دور تران من

يکي و پوست کنده گفتند :

که خواهر «امام» نيست از جنس آدم

فرشته است در لباس بني آدم

يا که انسان است با دو قلب استثنايي .

کاين چنين رؤف هست و مهربان

کاين چنين معروف هست به وجدان

و سخاوتمندی ...

که چنان برده بار است

که چنان در فکر خوار است

که چنان ناجي يکي انسان کمي بيگانه،

و افتيده در زيربار است .

و آنها با من اضافه کردند

که خواهر من

بعداز خدا

در سلک بندگان ش

در ميان قوم و خويشان من

يکي و تنها هست

يک انسان از بهشت خدا هست

بهمين خاطر مستثنا هست .

 

 


January 29th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي